به سان بوسه اي خسته
در شبي كوتاه
بر حباب گونه هايم نشستي
چونان لبخندي بلند
از لبان سوگوارم برخواستي
و واژه سكوت را
در هياهوي زندگي ام شكستي،
حالا با پلك زدني
نگاهت را مي تكاني
از خاطره هايت سر مي خورم
به بن بست سرد ترانه ها
پايان صف بهانه ها
وقتي آسمان ، آبستن ستاره ها است
و ابر ، بارور باران
خورشيد از پشت شانه هاي تو
طلوع مي كند
روزهام رنگ تو مي گيرد
و بي حضور تو
نعش ثانيه هايي روي دستم مانده
كه دستاورد پر التهاب
دردواره هاي پاييز است
كمي آسمان بپاش
بر اين معبر تنگ زندگي ...
بوسه اي خسته
در به در ،
دنبال لب هاي توست...!!
نظرات شما عزیزان:
ميشه تنهايي خنديد……
ميشه تنهايي سفر کرد…..
ولي خيلي سخته تنهايي،تنهايي رو تحمل کرد…….
برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.